سرشت، معبد شیطان است

ضدمسیح (Antichrist)

کارگردان: لارس فون تریه
نویسنده: لارس فون تریه
بازیگران: ویلم دافو ، شارلوت گینزبورگ

ژانر: دراما ، ترسناک
محصول سال: 2009

تگ لاین: وقتی سرشت شیطانی می شود، وحشت حقیقی در کمین است

بردیا برجسته نژاد: لارس فون تریه، کارگردانی که معلوم نیست متفاوت است یا سعی می کند متفاوت باشد، با ابزار استثنایی خود یعنی سینما اینبار نیز عقاید و افکار خاص خود را به روی پرده می برد. نگرش عجیب مذهب ستیزی و زن ستیزی و حتی آمریکا ستیزی او اینبار فیلمی را سبب می شود که از دیدن آن شاید چند بار به خود لعنت بفرستید و این در حالی است که احتمالا استفاده هنرمندانهء او از ابزار سینما را ستایش می کنید. بیاد بیاورید فیلمهای عجیب او را: رقصنده در تاریکی (Dancer in the Dark) با بازی استثنایی بیورک که به شیوه ای باورنکردی غم دنیا را به سر و رویتان می کوبد، و یا داگویل با بازی نیکول کیدمن که تصویر را با چنان شهامتی به شیوه ای تئاتر گونه ای نمایش می دهد و تمام عوامل را حذف و فقط هنرپیشگان را باقی می گذارد که باورش برایتان مشکل است. اما ماجرا اینبار و در این فیلم کمی متفاوت است.

ضدمسیح از 4 اپیزود به همراه یک شروع و یک پایان تشکیل شده است:

افتتاحیه: شروع فیلم تکان دهنده و جادویی ست. تصاویر سیاه و سفید و اسلوموشن به طور هنرمندانه زن و شوهری را نشان می دهد که تا انتهای فیلم نامشان را نخواهیم فهمید. این دو در حال عشق بازی از کودک خود غافل می شوند، کدوکی که از تختخواب خود بیرون آمده و در خانه مشغول راه رفتن است. فون تریه اینبار نیز بی پرواست. جدا از شیوهء خلاقانه روایتی مقدمه داستان که با اپرای زیبای رینالدو (اثر جورج فردریک هاندل) همراه است، بی پروایی در نمایش عشق بازی ابتدای فیلم شما را غافلگیر می کند. باد پنجره را باز می کند و دانه های برف وارد خانه می شوند، سه مجسمهء فلزی کوچک را بر روی میز می بینیم که زیر هر کدام برچسبی وجود دارد و روی آنها نوشته شده است: حزن (Grief)، محنت (Pain) و یاس (Despair). کودک آنها را به زمین می اندازد، روی میز کنار پنجره می رود تا برف را تماشا کند، تعادلش را از دست می دهد، سقوط می کند و کشته می شود.

اپیزود 1 – حزن : مرد (با بازی ویلم وافو) که روانشناس است با غم از دست دادن کودک کنار می آید، اما زن (با بازی شارلوت گینزبورگ) دچار افسردگی شده و نزدیک به یک ماه را در بیمارستان می گذراند. مرد ترجیح می دهد با توجه به شغلش خود به همسرش کمک کند. در اینجا مانند فیلمهای قبلی فون تریه شما چپ و راست با دیالوگهای به ظاهر روشنفکرانه و مهم سر و کار دارید. حرفهایی که بیشتر از آن که ریشهء علمی داشته باشند برگرفته از تفکرات کارگردانند. در تمامی سکانسهای داخلی و خارجی در طول فیلم، تمام مکالمات با حالتی همراه با ریورب (حالت اکو همراه با طنین صدا) به گوش می رسد. این شیوهء پخش صدا در سینما معمولا برای بیان تفکر هنرپیشه ها به کار می رود و این بار با این روش فون تریه نشان می دهد که تمام حرفها فقط برگرفته از تفکر و اندیشه است، تفکر و اندیشهء خود او. این می تواند به این معنی باشد که در اصل زن و مرد دو بخش از وجود یک نفر (در اینجا کارگردان) هستند که درگیر مکالمه ای درونی و تقابل با یکدیگر می شوند.

مرد کمک چندانی نمی تواند به زن بکند. با تهیه فهرستی از مکانهایی که زن را دچار وحشت می کند، هر دو به جنگل (جایی که سال گذشته نیز به همراه کودکشان به کلبه ای به نام «بهشت» رفته بودند و حالا این مکان زن را به وحشت می اندازد) می روند تا با ترس زن مبارزه کنند. آخرین سکانس این اپیزود با نمایش آهویی به پایان می رسد که بچه ای مرده را از خود آویزان دارد. زن آنجا حضور ندارد و فقط مرد این صحنه را می بیند.

اپیزود 2 – محنت (آشفتگی حاکم می شود) : زن و مرد در کلبه مستقر می شوند و مرد درمان زن را از سر می گیرد. زن از فاز سوگواری و تشویش خارج شده و وارد فاز درد و محنت شده است. این اپیزود با نمایش روباهی به پایان می رسد که از گوشت خود تغذیه می کند. اینبار نیز زن حضور ندارد و فقط مرد روباه را می بیند.

اپیزود 3 – یاس (زن کشی) : مرد با دیدن نتیجه کالبدشکافی کودک متوجه نقص در پاهای او می شود. با دیدن عکس های کودک نیز متوجه می شود که زن بخاطر تاثیر افکاری شیطانی که از تحقیقاتش در رابطه با زن کشی در تاریخ سرچشمه گرفته است کفشهای کودک را چپه به پایش می کرده. همین مسئله باعث ناقص شدن پاهای کودک شده که احتمالا سبب سقوطش از لبهء پنجره نیز می شود (اگر یک بار دیگر فیلم را از اول ببینید در بخش افتتاحیه که کودک از روی تخت پایین می آید، در سمت چپ کادر کفشهای او را میبینم که برعکس جفت شده اند). حالا کمی گناه مرگ کودک به گردن زن می افتد. زن متوجه می شود که مرد جریان را می داند. با ترس از دست دادن مرد، او را شکنجه می کند تا تا مبادا مرد را از دست بدهد. اینجاست که دیگر اشمئزاز از سر و روی فیلم بالا می رود. صحنه های عجیب برهنگی و نمایش صریح و بی پردهء آن و همچنین شکنجه هایی که تنها از یک ذهن بیمار بر می آید.  زن پای مرد را سوراخ می کند و به آن سنگ سمبادهء سنگینی را میخ می کند و کلیدش را پنهان می کند، اما با این وجود مرد از دست زن فرار می کند و به لانهء روباهی پناه می برد. زن با حالتی عصبی به دنبال مرد می گردد. در این لحظه کلاغی که در زیر خاک لانهء روباه دفن شده است توسط مرد آزاد می شود و آنقدر سر و صدا می کند تا زن او را پیدا می کند. مرد را می بینیم که با سنگ چندین بار به سر کلاغ می کوبد اما همچنان صدای او را می شنویم که زن را متوجه خود می سازد. زن مرد را دفن می کند.

اپیزود 4 – سه گدا : زن پشمیان می شود ، مرد را از زیر خاک که هنوز زنده است خارج می کند و به خانه می برد. مرد از زن می پرسد که آیا او  قصد کشتنش را دارد؟ و زن جواب می دهد هنوز نه. هر وقت سه گدا بیایند آنوقت باید کسی کشته شود. در اینجا فلاش بکی به گذشته زن را نشان می دهد که در حال عشق بازی با همسرش کودک را می بیند که به بالای میز می رود ولی به آن توجهی نمی کند. دیگر مطمئن می شویم که مرگ کودک تقصیر زن است. زن هم این را می داند. می داند که برای نیمه کاره رها نکردن شهوتش کودکش را از دست داده. در نمایی عجیب زن را می بینیم که برای تنبیه خود بخاطر شهوت بی موقعش، با قیچی خود را ختنه می کند. زن بخاطر درد از حال می رود. مرد روباه و آهو را می بیند که وارد اتاق می شوند و صدای کلاغ را نیز از زیر خانه می شنود. چوب کف را می شکند، کلاغ خارج می شود و به کنار روباه و آهو می رود. مرد می بیند که جایی که کلاغ از آن خارج شده آچار لازم برای رهایی اش قرار گرفته است. پایش را باز می کند و طی یک جدال همسرش را در حضور سه گدا (آهو ، روباه و کلاغ) خفه می کند.

اختتامیه : مرد جسد زن را می سوزاند و لنگان از کلبه خارج می شود. در انتهای فیلم زمانی که مرد چند میوه جنگلی را برای رفع گشنگی می خورد چشمم به یک پر کلاغ میوفتد که در زیر بتهء میوه افتاده است. در آن لحظه تعداد بیشماری زن به سمت او می آیند ، دوربین دور می شود، نور کم می شود و فیلم پایان می یابد.

بله! لازم بود به همین شکل داستان فیلم را تعریف کنم. متوجه شدید؟ تمام فیلم پر از سمبل و استعاره است. آهویی که نماد اندوه است و مرده ای را به نشانهء سوگواری می زاید، روباهی که نماد درد است و برای زنده ماندن به دیگری احتیاج ندارد و از گوشت خود تغذیه می کند، کلاغی که نماد ناامیدی است که در لانهء درد زندگی می کند و به سادگی کشته نمی شود و صدایش تو را رسوا می کند، و این سه در کنار یکدیگر مرگ را رقم می زنند. شما به جز مرد و زن (که اسم هم ندارند) شخص دیگری را در فیلم نمی بینید. صداها هم که همراه با ریورب هستند. نماهایی که از جنگل نشان داده می شود همراه با پیچیدن لحظه ای درختها در یکدیگر به فضای وهم آلود فیلم می افزاید. همین مسئله باعث می شود که بیشتر این فکر که این زن و مرد دو قطب غیر همجنس از درون یک نفرند در ذهن ایجاد شود. حتی می توانید به این شکل تاثیر آن سه حیوان و یورش انتهایی زنها را زیباتر توجیه کنید.

تمام این حرفها به کنار، فیلم با مخالفتهای بسیار زیادی در سطح دنیا روبرو شده است. فون تریه چهرهء بیماری از خود را به نمایش گذاشته به طوری که نمایش فیلم او در کن با هو کردن حضار همراه بود. در پایان فیلم به آندره تارکوفسکی (یکی از مشهورترین فیلمسازهای روسیه که در سال 86 درگذشته است و بر خلاف فون تریه فیلمهایش کاملا بدون هیچ سانسور در ایران هم به نمایش در آمده است) فون تریه می گوید عاشق این فیلم است و آنرا حاصل افکار و ناراحتی های دو سال اخیر زندگیش می داند. ضد مسیح بیشتر از آنچه ضد مذهب باشد، ضد زن است و بیشتر از آن ضد انسان. هنر، میتواند خطرناک باشد. همین ابزار سینما اگر دست هنرمندی چون فون تریه که آنرا به خوبی می شناسد و استادانه از آن استفاده می کند بیوفتد و در کنار افکار عجیب و خطرناکش قرار بگیرد، حاصلش «ضد مسیح» می شود که بیننده از دیدنش غافلگیر و شاید مشمئز شده و بارها از خود می پرسد: آیا اینقدر صراحت و بی پروایی لازم است؟

بد نیست بدانید که :

1 – در ابتدا قرار بود نقش زن را اوا گرین بازی کند. اما بخاطر پیچیدگی قراردادش توافق حاصل نشد.

2 – شش عنوان نمایش داده شده در فیلم همگی بر روی آثار آبستره پر کرکبی (Per Kirkeby) نشان داده می شوند.

3 – این فیلم برنده جایزه 70 هزار دلاری از طرف شورای فیلم نوردیک شد. این خبر را در کتاب نیوز بخوانید. همچنین جریان اتفاق افتاده در زمان نمایش فیلم در کن را در سایت سینمای ما ببینید. دو نقد هم به زبان فارسی دربارهء این فیلم خواستم که البته من به اندازه هیچ کدام از این دوستان با فیلم مخالف نیستم. دیدن این نقدها هم بد نیست : سایت جامع فیلمهای هالیوودی به نقل از روزنامه همشهری نقدی رو آورده. همچنین آقای سعید مستغاثی در وبلاگ خود (بخش اول / بخش دوم) نقدی بر این فیلم نوشته اند.

  1. بیان دیدگاه

بیان دیدگاه